- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
در این غروبِ غریبی، ببین کواکب را به روی نی سر گـلگونِ نجمِ ثاقب را بخوان به لحن حروفِ مقـطعه امشب حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را بـخـوان «وَلِـیُّـکُـمُ الله» را پـنـاه حـرم بگـو حکـایت این مردمانِ غاصب را برای تـسلـیت خاطرِ «ذَوِی الـقُـربَی» ز تـازیـانـۀ طعـنـه بـبـین مـواهـب را بخوان «لِیُذهِبَ عَنکُم»، شکوهِ غیرت من! که دور سازی از این کاروان، اجانب را مسیح خـستـۀ من! نـدبهٔ أنا العـطـشان به خون نشانده دل بیقـرار راهب را لب مقـدس قـرآن و خیزران؟ ای وای و «أم حَسِبْتَ» بخوان این همه عجائب را! بـیا شـبی به خـرابـه، بیـاوری با خود بـرای دخـتـرکت لـیـلـةُ الـرغـائـب را هـنوز بر لب تو بغـض «أَیَّ مُنقَلبٍ» به انتـظـار نـشـسـته غـریب غائب را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
ای سر که در مقابل چشمان زینبی داغِ نـشــسته بر دل سوزان زینبی ای سر بریدهای که تنت روی خاکهاست تو کـشـتـۀ غـریب بـیـابـان زیـنـبی ای سربریده! بیسرو سامانیام ببین میبینمت که بیسر وسامان زینبی از چشم نیمهباز تو ای غـیرتخـدا معـلـوم شد هـنوز نگهـبـان زینـبی با اینکه نیزهای به گلویت نشسته است امـا هــنـوز قـاری قــرآن زیـنـبـی گیسوی درهمت سر نی فاش میکند آشـفـتـۀ ربـاب و پـریـشـان زینـبی پـائـین نی، مراقـب طفـلان تو منـم بـالای نی، مراقـب طفـلان زینـبی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
سر به دریـای غـمها فرو میکنم من اسـیـر تـوأم، نی اسـیـر عـدو من تو را جستجو کوبهکو میکنم تا مگر بر مـشـامـم رسد بوی تو هر گـلی را به یاد تو، بو میکنم اسـتـخـوانـم شـود آب از داغ تـو چون تمـاشای آب و سبـو میکنم صبـر من آب چـشم مرا سد کـند عـقـدهها را نهان در گـلو میکنم تـا دعـایت کـنـم در نـمــاز شـبـم نیمهشب با سرشکم وضو میکنم همکـلامم تویی روز بر روی نی با خـیال تو شب گـفـتگـو میکـنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
بهـار تبزده قـربـانی خـزان شده است زمین بـهـانۀ نـفـرین آسـمـان شده است سر مفـسر قـرآن به رحل نیـزه نشـست چه خاکها به سر خیل قاریان شده است به نی مـراقـب خـود باش مـاه مـحـرابم حسین! طاق دو ابروی تو نشان شده است دوباره یوسف تشنه تو معجـزه کردی؟ برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است! درون طـشت که رفـتی خـیـالت آسـوده سفارش لب خشکت به خیزران شده است بس است با لب زخمی دگر نخوان قرآن ببین چه ولولهای بین کاروان شده است
: امتیاز
|
زبانحال راهب نصرانی در دیر راهب با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
گمشده داشت و از دِیر تمـاشایش کرد او نه دراصل که آن گمشده پیدایش کرد سالها معـتکـفِ گـوشۀ تاریـکـش بود تا سَری آمد و یک باره مسیحایش کرد راهِ صدسال عبات همه را یک شبه رفت آن شبِ قدر که مهمانِ کـلیـسایش کرد دید جمعاند به گِرد سر و هِی مینوشند جگرش سوخت از آن جمع تمنایش کرد هرچه در خانۀ خود داشت به آنها بخشید جایِ نیزه به رویِ دامن خود جایش کرد یوسف آورده ولی وای به حال یعقوب یـوسـفی که تـه گـودال معـمـایـش کرد ضجـۀ مـادری انگـار به گـوشـش آمد اولین گـریهکنِ روضـۀ زهـرایش کرد دید زخم است لب و گونه و پیشانیِ او آنقدر زار زد از گـریه مـداوایش کرد مویِ خاکستریاش شُـست ولی با ناله پاک از لختۀ خون از رَدّ صحرایش کرد گفت ای کاش از این بیـش تبـسم نکنی با لبی که به زمین خورده تکـلم نکنی از چه بد جور گلوی تو بهم ریخته است چه شده اینهمه رویِ تو بهم ریخته است مگر ای سر بدنت روی صلـیبی مانده آه بر حـنـجـرِ تو زخـمِ عجـیـبی مانـده از جـراحات مـرا کُـشت لـبالب شدنت تا سحـر طـول کشد وای مرتب شدنت بـوی سـیبِ تو مرا بُـرد به پـای نـیـزه جگـرم سـوخـت بـرای تو بجـای نیـزه نیـزهدارِ تو کـنـارِ لبت آبـش را خورد شمر بود اسم همانی که شرابش را خورد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( مصائب دیر راهب )
حرف زد از دل وَ زُنّار و چَلیپا وا کرد قـبلۀ صـومـعه و کـعـبۀ تَرسـایش کرد جانِ بابا که شنید از لبِ زخمی فهـمید دخـتـری بـاز هـوایِ رُخِ بـابـایش کرد گشت در دِیر و کمی مرهَم و معجر برداشت نـذر آشـفـتـگـیِ دخـتـرِ نـوپـایـش کـرد دختری که دو سه سال است قلمدوش شده نـالـه تا صبـحـدَم از آبـلـۀ پـایـش کـرد پیـرمـردی به کـنـارِ سـر و آنـسـو امـا عمّه حسرت زده از دور تماشایش کرد صبـح آورد سـر و داد به دسـت نـیـزه باز هم هـمـسفـر خـواهـرِ تنهـایش کرد زُنّار= کمربند راهب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
میروی منزل به منزل باشتاب آقای من بس که خوردی سنگ گردیدی گلاب آقای من از همان بالای نیزه سر بگردان کن نگاه چهرهام مکشوفه شد دور از نقاب آقای من بیکس و تنهاییام را پُر کن ای لبتشنه سر گـفتگویی گر کنی دارد ثواب آقای من تا تو هستی پیـشِ چـشمانم ندارم واهمه بیتو میافتم فقط در اضطراب آقای من بعدِ تو کارم شبانه روز گریه کردن است نقش میبندد به چشمانم سراب آقای من سنگ بر پیشانیات تا خورد مُردم یا حسین مثلِ زلفِ تو منم در پیچ و تاب آقای من غم نخور هرجا که باشم پرچمت بالا برم میکـنم در شام قـطعاً انقـلاب آقای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
ای سـایـۀ سـرم به سـرم باش یاحسین هردم فـروغ چـشم تـرم بـاش یا حسین من روی نـاقـه گـریه کـنم از برای تو تو روی نیزه نوحهگـرم باش یا حسین قرآن بخوان که دل شده تنگ صدای تو آرامـش دل و جـگـرم بـاش یا حـسـین ای از مـدیـنـه هـمـسـفـرم ای بـرادرم مثل همـیشه دور و برم باش یا حـسین همچون هـلال گـاه عـیانی و گه نهـان قـدری مـقـابل نـظـرم بـاش یا حـسـین منکه نـشـد به پیـکـر تو سایـبان شـوم اما تـو سـایـبـان سـرم بـاش یا حـسـین اطراف من ببین، به علمدار خود بگو هـمواره پـاسـدار حـرم بـاش یا حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
اى یک جهان برادر! وى نور هر دو دیده چون حال زار خواهر! چشم فلک ندیده خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت پشت سپهر حشمت، از بار غـم خـمیده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
بگذار خون چشمت، که به اشک خود بشویم که مگر شود میسّر، نگهی کنی به سویم بگذار، تا ببـوسم ز رخـت بجای زهـرا که درین سفر، برادر، همه جا بیاد اویم
: امتیاز
|
ذکر مصائب اهل بیت در هفتم شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
سینههای غم داران همچو شمع سوزان است خون شده دل یاران هـفتم شهیدان است اشک لالهها رنگـین قلب لالهها خونین رأس لالههای دین روی نیزه تابان است مانده داغ و غم صدها بینشانه مرقدها بعد کوفه مقصدها سوی شام ویران است شد به صبـح صادقها هـفـتم شـقـایقها خون ز داغ عاشقها قلب هر بیابان است حـنجـری فغـان دیده قـامـتی کـمان دیده گلشنی خزان دیده در حصار زندان است مثل دیدۀ گردون سینهای ز غـم گلگون چشم زینب محزون غرق موج و توفان است رفته دیر راهب سر چون شقایقی پرپر دختری ز غم مضطر خواهری پریشان است تـازیـانۀ دشـمـن خـورده دائـما" بـر تن این که میکند شیون دختر است و گریان است زورقی به دریا نیست رد پا به صحرا نیست سیلیاش تسلا نیست دختری که نالان است زینب است و جان او روی نی نشان او جـاری از لـبان او آیـههای قـرآن است گل خزان به باغ او اشک غم چراغ او هر سری ز داغ او بیسر است و سامان است دیده شعله افروزش شد دلم غم آموزش از غم جگر سوزش سینه آتشستان است در طریق عشق و غم روی لالهها شبنم در غباری از ماتم گرد غم به دامان است جان عاشقان بر لب روز آسمان شد شب «یاسر» از غم زینب غرق آه و افغان است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در ایام اسارات
اشکـم به دریـا گـردیده واصل خون از دو چشمم ریزد به ساحل کآمـد به مـقـتل شـمـر سـیـهدل آوای غــم را مـن مـیشـنـیــدم در دست قاتل خـنـجر که دیدم زنجـیـر دل را تا من گـسـسـتم جــام بــلاهــا آمــد بـه دســتــم از هـسـتی خود من دل بـریـدم از اشک دیـده صد لالـه چـیدم در مـقـتل خـون تا که رسـیـدم ناگـه شـکـسـتـم نـاگـه خـمـیـدم افـتـاده شـورش در خلـق عـالم دارم دلـی در انــدوه و مــاتــم از تیغ گردون هر دو خـزانـیم چـون طـایــران بـیآشـیــانـیـم آیـد نـسـیـمـی از سـوی نـیــزه بـرده دلـم را گـلـبــوی نــیــزه من شعله دارم در سـینه اکنون خونین به حالم چشمان گردون
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
از روی نیزه بر من غمگین نظارهای حـرفی کـنـایـهای سـخـنی یا اشـارهای پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست کافی است بزم سوختگان را شرارهای سوسو بزن به سوی من ای سوی دیدهام در آسـمـان به جز تو نـدارم سـتارهای دسـتم نـمیرسـد به سـر نـیـزهات اگـر در دست زینب است گـریـبان پـارهای یک قـتـلگـاه رفـتی و صد قـتـلگاه من گـشـتم به هـر دیـار حـسـین دوبارهای چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد از بـحـر بـر کـنـار نـگـردد کـنـارهای با هر تکان نیزه تکان میخورد سرت جانا به گوش نیزه مگـر گـوشـوارهای جایش به روی صورت من درد میگرفت میخورد تا که بر رخ تو سنگ خارهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
تـو آیــۀ والـفـجـری و خـون خـدایـی تو نـفـس مطـمـئـنهای، روح دعـایـی نـیـزه به نـیـزه زخم خورده بر تن تو هـر نـی درون پیـکـرت دارد نـوایی از بس که ذرّه ذرّه بودی مـاه پرسید ای آفـتـاب هـسـتـی زیـنب کـجـایـی؟ پیکر به روی خاک مانده سر به نیزه چـون آیـۀ مــقـطـعـه از هـم جــدایـی دیروز بر دوش نـبی بودی و امروز یحـیای بیسـر، بر سر سرنیـزههایی گرچه تو را دشمن برد منزل به منزل تـو سـاکـن بیت لـلـه کـرب و بـلایـی تا پُـر کـند عـطـر تو آفـاق جـهـان را مـثـل نـسـیـم صـبــح آزادی رهــایـی سوی تو میخواند نـماز غـربـتش را بر زینب خـود کـعـبه و قـبـلـهنـمـایی آرام سـازی با نگـاهی خـواهـرت را بـا دردهـای جــان زیـنـب آشــنــایـی وقتی که بغضی میفشارد حنجرش را دیگر قـلـم میافـتد از دست «وفایی«
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در بین راه و شهر شام
میان این دو کو فرقی یکی جان و یکی جانان بگو از وحدت این دو یکی روح و یکی ریحان تَبِ گرما و بیآبی ترک افتاده بر لبها یکی در قتلگه اما یکی در خیمهها عطشان جهان تاریک شد آنجا که خورشید و قمر لرزید یکی از نیزه افتاد و یکی از ناقۀ عریان چو آمد قافـله مردم سر بازار خـندیـدند یکی بر روی نی نالان یکی در قافله گریان چهل منزل کنار هم ولی قسمت جدایی شد یکی بر نوک نی قاری، یکی در مجلس مستان جدا شد از بَرِ زینب سر و از هم جدا گشتند یکی در دیر راهبها یکی در منزل ویران صدای هلهله از بام شامیها مصیبت بود تصدق کردن مردم به زینب اوج غربت بود به دخترهای زهرا خارجی گفتن عجب دردیست غل و زنجیر و بازار کنیزان جای زینب نیست درون قافله هر کس زمین افتاد زینب مُرد سپر شد جای دخترها سنان و سنگ و سیلی خورد لب عطشان طفلان را به چشم خیس خود میدید غمِ خار مغیلان را به چشم خیس خود میدید سر دار بلا میزد نوای عشق را فریاد تـمام داغ دشت نیـنوا بر دوش او افـتاد نمیبیند به جز زیبایی مطلق در این غوغا و ما ادراک ما زینب، جوابش شد سکوت ما
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در مسیر کوفه و شام
دل مـیرود ز دسـتـم با آن سـر بـریـده دنـبـال نـی روانـم بـا قــامـتـی خـمـیـده من غـرق اضطـرابم در مـوج الـتهـابم ماه به خـون خضابم از روی نی دمیده دل میرود ز دستش غم میدهد شکستش هر کس چو من فغانی از کودکان شنیده طفلی ز ضرب سیلی دارد دو چشم نیلی بر روی خار صحرا طفـلی دگر دویده با روز گشته چون شب با آه مانده بر لب از ابـر چـشم زینب بـاران غـم چـکـیده گلهای من خزانند بر نیـزه خون فشانند جز خـون دل ندارد بـاغ خـزان رسیـده اینجا به روی نیزه سرهای لالهگون است در کـربلا ولـیکن تنها به خـون تـپـیده دست ستم به گلشن غیر از شرر ندارد گـلچین باغ عصمت جز یـاس را نچیده بال و پـر عزیزان از تیر غـم شکـسـته رنگ رخ یتـیـمـان از چـهـرهها پـریـده گاهی به روی نیزه خون میرود ز سرها گاهی کـنار نـیزه خـون میرود ز دیده هـر روز ای بــرادر بـا دیـدن سـر تـو از شـام تار زینب سـر میزنـد سـپـیـده جز اشک و آه و زاری در کار خود ندارد هر کس چو من در اینجا طعم بلا چشیده در راه دوست «یاسر» از جان و سر حذر کن هر عاشقی در این ره غم را به جان خریده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در مسیر کوفه و شام
کوچه بهکوچه پای سرت گریه میکنم با لالههای خـون جگـرت گریه میکنم حـقّم بـده اگر که شدم محـتضر حـسین با قـاتـلـین تو شـدهام هـمـسفـر حـسیـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
روی نی زلف دلشکـن داری قـصـد یغـمـای قـلب من داری حسرت بوسه بر لـبم خـشکیـد چـقَـدَر زخــم بـر بــدن داری! جـای جـای تنت نـشـانـهای از دو هزار جنگ تنبه تن داری نـشـنـیـدم ز حــنـجــرت حـتّـی شکوهای، بس که خویشتنداری در پـر تـیــرهـا گـره خــورده خاطـراتـی که با حـسـن داری تا که بـیـنـا کـنـی دو عـالـم را خـوب شد پـاره پیـرهـن داری بـین صـحـرا هـوای زیـنب را روی نـی هــم مــسـلّـمـاً داری بـس که امشب شـدم خـیـالاتـی خواب دیدم تو هم کـفن داری!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
حالا که کوچک است برایت زمین من بــالا بــمـان ســتـارۀ بـالا نـشـیـن مـن دسـتـم نـمیرسـد به بـلـنـدای تـو ولـی آهـم که میرسد به تو ای نـازنـین من بر روی نیزه نیز تو را دوست دارمت زیـبـا تـرین سـتـارۀ من بـهـتـرین مـن افـتـادهام بـه یـاد خـوش خـاطـراتـمـان روزی که بود سـایۀ تو بر جـبـین من حالا ببـین چه بر سرم آورده روزگار بنشـستهاند شمر و سنان در کـمین من حالا ببین که بیکس و بییاورم حسین هـستـند قـاتـلان تو دور و بـرم حـسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
یـاد بـاد آن روزهـایی که بـرادر داشتم تکـیهگـاهی مثـل عـبـاس دلاور داشـتـم عصر روزی را که شمر از من طلا و نقره برد گریه کردم، گریه کردم، کاش اکبر داشتم بیپـنـاهیِ مـرا صد بار بر رویم زدنـد یادشان رفتهست روزی را که لشکر داشتم داد میزد حرمله پشت و پناهت را زدم حـالـتی از حـالت عـبـاس بـدتـر داشـتم یاد من آورد زهرا را رقیه تا که سوخت خاطـری از خاطـر آتش مـکـدر داشـتم چـادرم را بر کـمر بـستم مـیان قـتلگـاه پیکرت را از میان خاک و خون برداشتم من خجالت میکشیدم از تن صد پاره ات چون به ظاهـر جـسم سالم ای بـرادر داشتم قتلگـاهت را رها کردم دویدم خـیمهگاه با خودم یک کاروان بانو و دختر داشتم
: امتیاز
|
ذکر مصائب کاروان اهل بیت علیهم السلام در مسیر شام
ز نخل مصطفی چیدند بیرحمانه حاصلها چقدر آتش ازین مجمر خدا، افتاد بر دلها نباشد سختتر زین مرحله از بعد عاشورا که باید چشم ما افتد به چشم خیل قاتلها به روی ناقه عریان نشسته کوهی از ایمان که افتاده به دست و پای او زنجیر باطلها به گل افتاده اکنون قافله ای ساربان بنگر ز اشک زینب کبراست مانده ناقه در گلها برای آن که ننشیند به قلب داغداران غم ز روی نیزه میتابند سرها سوی محملها سری بر نیزه و زینب کنارش، نیست اندوهی کنار دوست آسان میشود اینگونه مشکلها رود منزل به منزل کاروان با داغ عاشورا خداوندا درین وادی چه دلگیرند منزلها » شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکـباران ساحلها» به خط عشق «یاسر» مینویسد روی لوح دل نباشد هيچ نُقـصانی میان جمع کـاملها
: امتیاز
|